۹.۴.۹۷

فلسفه ماکس شلر

در تایید سخن ماکس شلر می توان گفت که ترس، آن جایی رخ می دهد که عشق نباشد. انسان هنگام بیماری و ستیز با ترس ِ مرگ به نزدیکان پناه می برند تا توسط عشق و عاطفه ی آنها بر ترس خود غلبه کنند
***
هوسرل می گوید ابتدا باید جهان را با خودداری از حکم کردن درباره ی هستی آن از دست داد تا دوباره آن را در خودشناسی کلی به دست آورد
***
عشق تنها احساس نیست و توسط عشق، امری شناخته نمی شود. بلکه عشق ارزشی را در می یابد که قبلا عرضه نشده است. عاشق به همین دلیل قادر نیست بیان کند که به خاطر چه ارزشی انسانی را دوست دارد. او هر چه هم بکوشد که برای آن دلیلی بیاورد، آن دلیل با آنچه او به خاطر ان به معشوق عشق می ورزد، انطباق ندارد.
***
ما انسان یا شی را دوست نمی داریم به خاطر انکه دارای ارزش است. بلکه چون آن ارزش ، متعلق به شی یا انسانی است که ما او را دوست می داریم، برای ما ارزشمند است.
***
همین خاصیت عشق است که عشق را خلاق می سازد البته نه به این معنا که عشق، ارزشی را خلق می کند، بلکه باعث می شود که احساس، ارزش های بالاتری را کشف نماید.
***
عشق نمی کوشد که معشوق را بهتر از آنی که هست، بنماید و ارزش او را بالا ببرد. اگر عشق وظیفه ی تربیت معشوق را بر عهده داشت تا او را ارزشمندتر سازد، آن دیگر عشق نبود.
***
دانستن، در عمل مشاهده صورت می گیرد، در صورتی که شناختن، در فکر
***
انسان در اجتماع، بیشتر در دیگری زندگی می کند تا در خود. کودکی که در روح خانواده حل گشته، هیچ آگاهی به زندگی ویژه ی خویش ندارد. او در احساس و ایده های محیط زندگی خویش گم گشته و تجربیاتی را کسب می کند که با الگوهای اجتماعی انطباق دارند.
***
هر کس تجربه ی دیگران را همانگونه بی واسطه می شناسد که خویش را از طریق تجربه ی بی واسطه می شناسد.
***
عشق ورزیدن عملی خودخواهانه نیست. از این رو عاشق، معشوق را در خود حل نمی کند، بلکه واقعیت او را حفظ می کند و عزیز می دارد زیرا وجودی ارزشمند است.
***
انسان ها مطابق طرز آشنا شدنِ به جهان، با هم تفاوت دارند ، نه مطابق آنچه که تجربه کرده اند
***
. عشق، عکسِ جهت تلاش برای رسیدن به شی مطلوب یا انسان مورد علاقه عمل می کند. تلاش به رضایت می انجامد و به پایان می رسد ولی عشق، یا به حالت همان عشق باقی می ماند و یا در بطن معشوق رسوخ و در او رشد می کند و ارزش اولیه ی او را که پنهان است نمایان و درخشان می سازد.
***
ان بی حرمتی که بورژوازی نسبت به انسان روا می دارد سبب جریانی می شود که روان انسان را مسموم می سازد.چون اگر انسان ها عادت کنند یکدیگر را به مثابه ی وسائل یا به مثابه ی اجزای یک ماشین و یا به عنوان ارقام آماری در نظر بگیرند در آن هنگام دیگر چشم دیدن یکدیگر را ندارند و در نتیجه بی حرمتی مانند بهمن کثیفی انباشه و جاری می گردد.

***
به عقیده ی ماکس شلر در روح خداوند، نه منطق مقدم است و نه اراده، بلکه تقدم با عشقی است که وحدت آفرین است.
به قلم دکتر ابوالقاسم ذاکرزاده

هیچ نظری موجود نیست: