۱۶.۱۲.۹۶

گروه محکومین و پیام کافکا

کافکا در انزوای کاملی که می زیست فراموش کرده بود که برای خود خواننده پیدا کند. شاید کافکا آرزو می کرده مانند رمزی از چشم اغیار پنهان بماند و به طور اسرار آمیز ناپدید بشود. اما این پرده پوشی سبب رسوایی او شد و این رمز باعث افتخارش گردید.
*
کافکا رنج می برد که در کنار زندگی نگه داشته شده، همه چیز او را در این حالت نگه می دارد: سستی، ناخوشی، تنهایی و قدرت پدر سوداگر.
*
کافکا به مادرش می گوید: شما همه با من بیگانه هستید.
*
کافکا: بیشتر اوقات باید تنها باشم، آنچه کامیابی بدست آورده ام از دولت سر تنهایی است.
*
کاکفا از سر و صدا و جنجال بیزار است چون او را به یاد زندگی می اندازد.
*
کافکا: من از سنگم بدون کوچکترین روزنه برای شک و یقین، برای مهر و کینه، برای دلاوری یا دلهره، به طور کلی و جزئی من سنگ گور خودم هستم.
*
کافکا: رهایی ما در مرگ است اما نه این مرگ. پس در حقیقت ما نمیمیریم، اما چنین به دست می آید که زنده هم نیستیم، در حالیکه زنده هستیم مرده ایم. مرده های از گور گریخته!
/ به شدت با تک تک وضعیت های کافکا در موقعیت کنونی زندگی ام همذات پنداری می کنم.
*
شورش کافکا بر ضد قانون است. قانون همیشه در کمین زندگی هایی که در فراموشی می گذرد، نشسته است، ناگهان تاخت و تاز می کند و نشانی با خود می اورد که معلوم نیست آگهی است یا خطر. قانون گزار دیر زمانیست که برای همیشه آبرویش ریخته، زیرا نتوانسته از خشکی و خشونت پیروانش بکاهد.
*
قانون نسبت به انسان یک جور بی طرفی ظاهری نشان می دهد اما در کوچکترین کردارش دخالت می کند و طرفدار آزادی نیست. 

هیچ نظری موجود نیست: