۲۹.۱۰.۹۵

مقالات شمس تبریزی

گفت شرط و عهد آن باشد که هر عیبی بینی آینه را بر زمین نزنی و گوهر او را نشکنی.
*
مرا در این عالم با عوام هیچ کاری نیست برای ایشان نیامده ام، این کسانی که ره نمای عالم اند به حق انگشت بر رگ ایشان می نهم.
*
هر حالی هر کاری که در آن مرگ را دوست داری آن کار نکوست، پس میان دو کاری که متردد باشی در این آینه بنگر که از آن دو کار به مرگ کدام لایقتر است.
*
عیبی باشد در آدمی که هزار هنر را بپوشاند،  ویک هنر باشد که هزار عیب را بپوشاند. آن یکی(یعنی اولی) را همه عیبها نبود الا کینه دار بود هنرهاش را پوشانید.
*
گفتم جنبیدن بر دونوع است: یکی را شکنجه می کنند هم می جنبد از زخم چوب می جنبد و آن دگر در لاله زار و ریاحین و نسرین هم می جنبد پی هر جنبش مرو!
پروانه ی شمع را همین کارافتاد/کو در پی نور رفت در نار افتاد.
 اکنون جنبش او از نار است در حق بندگان خدا همین گمان میبرد.
*
مطرب که عاشق نبود و نوحه گر که دردمند نبود دیگران را سرد کند.
*
در دوزخ ما همه عارفان باشند، دوزخ ما چنین باشد، آن یکی هست که دوزخ از او می نالد و می گوید دوزخ آمد، دوزخ آرزومند مومن است!
*
اینها را که امروز خوار می نگری روزی بیاید که چون برق از لطف از پیش دیده ی تو در گذرند.
*
آدمی را با سنگ چکار، میان باش و تنها، در خلوت باش و فرد باش.
*
آری بزرگی این باشد که از کمال بزرگی خود را ضعیف گوید.
*
دل من خزینه کسی نیست خزینه ی حق است.
*
سوال کرد که نشان اولیا کدام است؟ او گفت که آن باشد که اگر بگوید چوب خشک را که روان شو روان شود، در حال منبر از زمین برکنده شد، دو گز به زمین فرو برده بودند، گفت: ای منبر ترا نمی گویم ساکن باش باز فرو نشست.











هیچ نظری موجود نیست: