۱۱.۱۰.۹۵

پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد

نشسته ام اینجا و گوشم رو چسبوندم به گذشته، انگار که گذشته دیوار خونه ای باشه که داره ویران می شه.
*
آدم پیاز رو پوست می کنه لایه به لایه تا به مغزش برسه و در همون حال چشمهاش به اشک می شینه و باز به اشک می شینه تا اینکه آخر سر پوست پیاز کنده بشه و ازش دیگه چیزی باقی نمونه. اون وقته که تازه گریه ی آدم بند میاد.
*
باران سرنوشت ما بود توی این سرزمین.
*
زبان به انسان هر دم خیانت می کند و لذا در روابط میان انسان ها از چندان اهمیتی برخوردار نیست.

هیچ نظری موجود نیست: