۳.۷.۹۲

گیلماش

فرهوت: تو داری بزرگترین جنایت رو در حق اون دختر می کنی تقریبا داری همه زندگی رو ازش می گیری می فهمی؟!
گیلماش: اما هیچ اتفاقی بین من و اون رخ نداده 
فرهوت: چه حادثه ای عظیم تر از عشق؟!

--
فرهوت: دیروز که با اون حال اومده بود قهوه خونه دنبالت...
گیلماش: همین حماقتاشه که کفر منو در میاره
فرهوت: تو می گی حماقت چون که الان می خوای فراموشش کنی.پس به چشم حماقت به رفتارای اون نگاه می کنی...اما من می گم عشق، چه چیز جزعشق می تونه پای یه دختر موقری مثل اون رو توی قهوه خونه ای باز کنه که پاتوق قاچاقچی ها و قماربازهاست؟!

داریوش مهبودی

هیچ نظری موجود نیست: