دیکنز در خاطرات روزانه اش می نویسد: تمام صبح را پشت میزم منتظر نشستم، بلکه الیورتویست لطفی بکند و سری هم به من بزند.
هنرمند باید از دایره ی تنگ فردیت بیرون بپرد و تصاویری از دنیاهای دیگر خلق کند.
گوته درمورد یکی از آثارش گفته است که قبل از اینکه دست به قلم ببرد، چهل سال ایده ی آن اثر را در ذهن پرورده است.
پس از مدتی تصاویر از ما سبقت می گیرند و اختیارشان دیگر دست ما نیست. درست آن زمان است که زندگی مستقل خود را پیدا می کنند و سمبل هایی را به ما نشان می دهند و در آن زمان است که تصاویر صاحب روحی می شوند که دیگر بازتاب روح ما نیست. آنوقت آدم از خودش می پرسد: این تصاویر از کجای من در اومدن؟
پ.ن: نمی خوام خودمو با بزرگان بالا مقایسه کنم فقط تجربه شخصی خودمو می گم که پنج سال تنها به این فکر می کردم و با خودم کلنجار می رفتم چه نثر و راوی رو برای رمان هام انتخاب کنم که بتونه حداقل انصاف رو در روایت داشته باشه و کنار شخصیت ها باشه نه مقابل یا پشتیبان. بیشترین چیزی که فکر می کنم به نوشتن ضربه می زنه جانبداری راوی در موقعیت هاست.
***
طبع هنری ما دو جنبه دارد: یکی به درد زندگی روزمره می خورد و دیگری که از رده ای بالاتر است، حاکم بر نیروی خلاق ماست. اگر بخواهیم این من برتر را بشناسیم باید دایره ی تنگ شخصیتمان را گسترش دهیم. چگونه؟ با پذیرش وجود دنیای خیال.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر