۲۶.۳.۰۳

رمان شوخی میلان کوندار

 در جنگ موها را دو هفته یک بار می تراشیدند تا احساس شخصیت را در ما از بین ببرند. 

پ.ن: من دیدم مادرای سنتی جنوب(هرمزگان) ایران هنوز هم سر پسرها رو  تا بیست سالگی می تراشند و حتی بعدم اجازه نمی دن یه موی نسبتا بلند داشته باشند. می خوان براشون اون پسر همچنان حس کودک رو تداعی کنه، بر اون ها تسلط داشته باشند و شنیدم که می گن موی بلند مال مردای مخنث است و هرهر خندیدن. خلاصه که وضع خیلی خرابه و اگر از این دردها بمیریم رواست. تا تونستن خونه هاشونو امروزی کردن هزارجور هوش مصنوعی رو ماتحت و وسایلشون نصب کردن ولی مغز همچنان سرجاش تو کَپَر و برهوت مونده. یه خفقان ترسناکی وجود داره برا همین هیچوقت هم رسانه ای نمی شن که چه بلایی سر بچه هاشون میارن. به قول یوال نوح هراری دلار و ماشین آمریکایی رو با سبک زندگی بیابونی ریختن رو هم. 

***

در سکوت او چیزی وجود داشت که فاش می کرد زندگی پر درد و روح جریحه دار شده ای دارد. 

***

همدردی نگاهش را به یاد دارم. 

 آن دخترعاشق من بود. سلامتی اش بسته به من بود. خوشبختی او در قدرت من بود. از دیدن لوسی به عنوان چیزی انتزاعی، افسانه ای یا اسطوره ای تسکین می یافتم. به لوسی به عنوان آینه ای فکر کرده بودم که تصویر احساسات مرا حفظ کرده بود.

***

هیچ یک از جنبش های بزرگی که با هدف تغییر دادن دنیا به وجود آمده اند نمی توانند تمسخر و تحقیر را تحمل کنند. تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند کم کم آن را تحلیل می برد. 

***

آرزو می کردم به جهنم بروم و جهنم را از زندگی ام ببرد!

هیچ نظری موجود نیست: