۳.۲.۰۳

گزنه جعفر شهری

 مقدمه سخنی است که هر چه کم باشد باز زیاد است. زیاد از آن جهت که کسی به آن توجه نمی نماید. 

***

تاریکی آخر شب را تاریکی اول شب روشن نمی کند. 

**

احساس می کردم غذای شرف و آبرو بعد از غذای شکم طعم می دهد. 

***

زن بی سرپرست را مردم، زبان گا می کنند. مردم دهان را زودتر از چشم ها باز می کنند. 

***

زنبور می زند مار خودش را نشان می دهد یعنی زهر بعضی زنبورها بدتر از زهر مار است. 

***

از چاک پایین تنه اش کله ی بچه پیدا شد. نوع دفع کردنی به نظرم آمد که از آن وحشت کردم. مدفوعی به چندین برابر بزرگتر که شکلی مثابه آدم گرفته بود، آلوده به خوب و کثافت. به خود منتقل شدم که من نیز چنین مدفوعی بوده ام. بزرگ ترها را هم از صورت مدفوعی جدا نتوانستم بیاورم. مدفوعی که چه منم ها داشته، چه فخر فروشی ها کرده چه اسامی و عناوینی برای خود تراشیده اند. آقا و خان و خانم و باجی و حاجی و کربلایی و مشهدی که هریک بارها مورد عتابم قرار داده و هر کدام خویشتن را برتر می دانستند. 

هیچ نظری موجود نیست: