۱۵.۲.۰۳

خنده غمگین ترت می کند مجموعه شعر بختیار علی

من از پاکی بیزارم

هنگامی که به مکر، 

طعنه به شکست غریزه مان می زند. 

***

من از او می پرسم آب چگونه مهتاب را تماشا می کند

چگونه ماهی های قدیمی خود را یاد می کند؟

چرا ما دست داریم و به جایی نمی رسیم؟

او که دست ندارد چرا به بی انتها می رسد؟

من همیشه به آب می زنم و جز صدای زخم خود

چیز دیگری نمی شنوم.

**

ای روشنایی ما با چکش هایمان آزارت می دهیم

روح فقیرمان را به تو نزدیک می کنیم

پیاله ی سیاهمان را از تو پر می کنیم

تو که انسان را تا سرحد عذاب روشن می کنی

پروازمان را عیان می کنی، 

غریزه مان را به خورشید می سپاری

ما شب کور آرزوها هستیم که در تو می درخشند

***

اگر زنده شدیم دیدن دوستانی ما را می کشد

که چون ما زنده نمی شوند

اگر زنده شدیم خداوندا باز باید به مدرسه برویم

 برای دختران نامه بنویسیم

**

تو از ازل غمگین بودی خنده غمگین ترت می کند

تو از ازل تنها بودی، خنده تنهاترت می کند

آن که چون من با دردی ژرف به زمین آمده باشد، با خنده خوشبخت نمی شود. 

***

تو زخم هایت را پر می کنی از عسل

مردن را شراب می کنی. 

***

تویی که می داند چند دریا عشق در ذره ای شن نهفته است

چند آسمان در زیر زمین مدفون است

چند خورشید در تاریکی اند و هنوز بر نیامده اند

***

نماینده ی گلم 

به هنگامی که گل فراموش می کند

در این خرابات نماینده ای داشته باشد

نماینده ی هوشیاری ام آن هنگام که فراموش می کند

نماینده ای در این جاهلستان داشته باشد

***

ای سرزمین بی شرفان 

من که به آواز می میرم چرا به خنجر می کشی ام؟

**

ای آنی که می خواهی رها باشی

زیبایی را رها کن.

**

می خواهم تنها کسی باشم که رنج تو را می فهمید

می آیم چیزی از تو یاد گیرم و بمیرم. 


پ.ن: دلم می خواست این شعر آخر رو کسی به من می گفت.

رمان های بختیارعلی هم به همین زیبایی شعراش هست. متحیرم از این همه نقاشی با کلمات. 




هیچ نظری موجود نیست: