۲۰.۵.۹۸

سرزمین فریدون گیلانی

سرنوشت میوه ی بدمزه ای است که آن را
با نیرنگ به مشتریان ساده می فروشند
و آنقدر آواز و موسیقی و خطابه به خوردش می دهند
که اندام های برهنه فریب تصویرهایش را بخورند
و ماچ و بوسه های مصلحتی
عاقبتش را از عقوبت "سیرت" بترسانند
و بر پیشانی اش بکوبند که عفت یعنی محرومیت.
***
آبادی ها چنان صاف شده اند
که بمب افکن ها نمی دانند
به کدام گذشته ای حمله کنند
و در کدام آینده ای فرود آیند
مرزها کشورها را به سرقت برده اند
***
مردم نان را به قیمت موشک می خرند
***
کلیسا یعنی کلاهی که بر سر مسجد می رود
مسجد یعنی کلاهی که کلیسا
به احترام آزادی از سر بر می دارد.
***
پدرم اصلا بازنشسته نمی شد
مادرم به جای غذا ملاقات می پخت
***
دوست داشتن را
باید مثل کالای ممنوعه از مهلکه به در ببریم
***
در دل چه پیش آمده که
پرده در پشت پنجره آرام نمی گیرد؟


هیچ نظری موجود نیست: