۲۸.۱۰.۹۷

فرهنگ امثال و خرافات فارسی یوسف جمشیدی پور

تو بهتر می دانی یا پیغمبر خدا: عجوزی فرتوت را پسر در زنبیلی نهاده به زیارت پیغمبر زمان برد پیغمبر به مزاح پسر را فرمود مادرت را به شوی ده جوان گفت با این پیری شوهر کردن او چگونه است مادر بر آشفت و به پسر بانگ زد که تو بهتر می دانی یا پیغمبر خدا
***
توش خودش را می کشد بیرونش مردم را: با اینکه در حقیقت درویش و بینواست چون ظاهر خود را غنی می نماید بر او رشک می برند.
***

تو هم یک تنبان قرمز پیش خدا داری: مایوس مباش
***
جوان را مفرست به زن گرفتن پیر را مفرست به خر خریدن: در چشم جوان همه ی زنان زیبا و برای پیر هر لاشه خری تیزرو است.
***
حرامزادگی مایه نمی خواهد: فریب را همه کس داند
***
حکیم باشی را دراز کنید: طبیب شخصی را دستور تنقیه داد. شخص طریقه ی آن پرسید. طبیب بگفت. شخص برآشفت که مرا؟ طبیب هراسان گفت مرا. طبیب را خفته کردند، قضا را شخص بهبودی یافت. سپس در هر بیماری شخص با طبیب همین معاملت می رفت.
***
کس کفتار دارد: همه کس او را دوست دارد.
***
نه مال دارد که دیوان ببرد/ نه ایمان دارد که شیطان ببرد.

هیچ نظری موجود نیست: