۳۰.۱.۹۷

وضع بشر هانا آرنت

نباید تلاش کنید دست بگذارید روی چیزی که ممکن است بر سر آنچه خودتان اندیشیده اید، بیاید، بلکه باید بکوشید که از کاری که دیگران با آن می کنند چیزی بیاموزید.
*
خوبی فقط زمانی وجود دارد که هیچ کس حتی خود کسی که خوبی می کند متوجه آن نشود، کسی که خود را در حال خوبی کردن می بیند دیگر خوب نیست.
*
کارهای خوب باید به محض اینکه صورت می پذیرند فراموش شوند، چون حتی یادآوری، کیفیتِ خوب بودن آنها را زایل می کند. کارهای خوب چون باید بی درنگ به دست فراموشی سپرده شوند هیچ گاه نمی توانند به صورت جزئی از جهان در آیند، آنها می آیند می روند و از خود رد و نشانی باقی نمی گذارند. کارهای خوب حقیقا به این جهان تعلق ندارند/
پ.ن: در تصدیلق این حرف مثالی دارم، درست مثل آدم های خوب
*
نشانه ی هر زحمتی این است که چیزی به جا نمی گذارد و حاصل تلاش آن تقریبا به همان سرعتی که تلاش صرف می شود به مصرف می رسد.
*
به گفته ی مارکس کارِ انقلاب رها ساختن طبقات زحمتکش نیست بلکه رهانیدن بشر از قید زحمت است. تنها وقتی که زحمت بر می افتد قلمرو آزادی می تواند جایگزین قلمرو ضرورت شود.
*
بردگی از آن رو به صورت وضع اجتماعی طبقات زحمتکش در آمد که احساس می شد وضع طبیعی خود زندگی است.
*
انسان ها خادمان ماشین هایی شده اند که خود اختراعشان کرده اند و به جای اینکه از آنها به صورت ابزارهایی برای برآوردن نیازها و خواست های بشری استفاده کنند، خود را با اقتضائات آنها تطبیق می دهند. بنابراین ابزارهایی که انسان سازنده اختراع کرده و با آنها به یاری حیوان زحمتکش رفتهاست، هنگامی که حیوان زحمتکش آنها را به کا می برد، خصوصیت ابزاری خود را از دست می دهند. تنظیم و استفاده ی آزادانه ازابزارها برای محصول نهایی خاصی، جای خود را به اتحاد موزون بدنزحمتکش با ابزارش می دهد، که در این میان خودِ حرکتِ زحمت به صورت نیروی وحدت بخش عمل می کند. ابزارها و تجهیزات زحمت به درون این چرخه کشیده می شوند تا اینکه بدن و ابزار در همان حرکت تکراریو یکنواخت چرخ می خورند. به عبارت دیگر حرکت بدن نیست که حرکت ابزار را تعیین می کند، بلکه حرکت ماشین است که حرکات بدن را رقم می زند.
*
افلاطون اولین کسی بود که به جای تقسیم کردن دیرینه ی عمل به آغاز کردن  وانجام دادن، بین آنهایی که می دانند و عمل نمی کنند و آنهایی که عمل می کنند و نمی دانند تمایز نهاد، به طوری که دانستن آنچه باید انجام داد و انجام دادن آن، دو فعل کاملا متفاوت شد.
*
آنکه خواهان غایتی است باید وسیله را هم بخواند و نمی توان بدون شکستن تخم مرغ املت درست کرد.
*
اگر استقلال و آزادی به راستی یکی می بودند، در حقیقت هیچ انسانی نمی توانست آزاد باشد، چون استقلال، آرمان استغنا و تسلط قاطع، با خود وضع تکثر تناقض دارد. هیچ کس نمی تواند مستقل باشد به این علت که زمین نه مسکون یک انسان، بلکه مسکون انسان هاست

هیچ نظری موجود نیست: