۲۲.۱.۹۷

طلا در مس

راینرماریا ریلکه درباره ی شاعر می گوید: شاعر کسی است که می خواهد تبدیل به سنگ و ستاره شود.
*
لوچی شاعر و سردار چینی گفت: ما شاعران با عدم می جنگیم تا به آن هستی دهیم.
*
استیون اسپندر در بابا چگونگی آفرینش شعر می گوید: در همه چیز انسان با انسانی سر و کار دارد جز شعر که در آن انسان با خدایی پنجه در پنجه در می افکند.
*
شاعر خون و شور و عشق می طلبد و از پستی و خواری نفرت دارد.
*
شعر رها کردن آزادانه ی احساس نیست بلکه گریز از احساس است. شعر بیان شخصیت نیست، بلکه فرار از شخصیت است. ولی فقط آنهایی که شخصیت و احساس دارند  مفهوم گریز از انها را درک می کنند.
*
افلاطون می گوید: شاعر چیزی است سبک و بالدار ومقدس و تا زمانی که الهام نیافته است دست به الهام و کشف نمی تواند زد.
*
تجربه پشتوانه ی حافظه است. اگر تجربه داشته باشی همانقدر حافظه بیشتر تخیل را در جریان اشیاء  حالات اشیاء خواهد گذاشت.
*
هر شی در محیطی وجود دارد و اگر محیطی نباشد می تواند سمبل خلا محیط باشد. به همین دلیل هر شی می تواند علامت محیطی خاص  از اشیاء و حالات باشد و هر شی می تواند سمبولیک باشد.
*
در شعر گذشته ی فارسی  همه چیز این این دنیا به اطراف رابطه ی مرید و مراد دور می زند. مرید شاعر است و مراد گاهی ممدوح، گاهی معشوق و گاهی دیگر معبود. گاهی هوس به دست آوردن انعام و یک کیسه طلا و چند اسب و شتر و زمانی آرزوی وصال زن یا غلام پسری صاف صورت و خوش منظر و زمانی دیگر آرزوی وصال آن معشوق ابدی و ازلی، برداشتن حجاب از چهره ی معبود  و "من" را در "او" یا"تو" ریختن و خود را در بی خودی دانستن و از طریق جلوه های کسرت به ذات پاک وحدت راه جستن، همگی روشنگر مسیر حرکت مرید به سوی مراد است. می بینیم که طبیعت و اجتماع اغلب فدای ممدوح و معشوق و معبود هستند. شاعر سرنوشت خود را با سرنوشت انسانهایی که در اطرافش زندگی می کنند یکی نمی داند و به همین دلیل از زندگی واقعی توده های مردم ایران در گذشته و مناسبات افراد با حیات اجتماعی آنها تا حدی بی خبریم.
*
شاعر قدیم شاعر اجتماعی نبود شاعر حصوصی بود. به جای آنکه بر زمان مردم هم عصر خود تکیه کند از زبان ادبیات کمک می گرفتو به همین دلیل در شعر گذشته تقلید روی تقلید می بینیم. به استثناء مولوی و خاقانی و نظامی
*
سخن از این نیست که شاعر باید شعرش را در خدمت اجتماع بگذارد بلکه سخن از این است که او در اجتماع زندگی می کند خوب یا بد این اجتماع متعلق به اوست و او فردی از افراد آن است و اگر تصویرگر روابط خود با اجتماع نباشد قبل از هر چیز به خلاقیت شاعرانه ی خود خیانت کرده است.
*
هرگز نباید یک اندیشه ی فلسفی را به طور صریح وارد شعر کرد بلکه باید احساس یک اندیشه را گرفت و ناخودآگاهانه آن را در میان اشیاء پروراند. اندیشه ی مطلق، شعر نیست.
*
احساسات سطحی نباید شاعر را به کوری بنشانند که دچار فوران بی معنی احساس شود.
*
سورئالیسم زبان ذهن آدمی است در میان اشیائی که کمترین سهم را از عینیت برده اند.
*
سورئالیست های فرانسه از بلیک تا امثال او، وقوف به عظمت قدرت تخیل را آموختند و نیز این سخن را که برای رسیدن به بیخودی مطلق در روح احتیاج به دستگاه بزرگی تحت عنوان کلیسا یا حتی کتابی آسمانی و مذهبی نیست.
*
محتسب تا حدی عامل شیخ است و شیخ، وسیله ی محتسب و این دو عامل از یکدیگر برای حکومت بر دیگران استفاده می کنند. نطفه ی تئوکراسی در ایران طوری گذاشته شده است که محتسب از منافع شیخ و شیخ از منافع محتسب طرفداری کنند. مذهبی که تا این حد به پستی سقوط کرده باشد، دیگر به درد مردان روشن ضمیر و پاک روانی چون مولوی و حافظ نمی خورد و به همین دلیل این دو و سایر پاکدلان همیشه طنز خود را متوجه محتسب و شیخ می کنند و پیوسته عالتی عصیانی علیه او دارند.
رضا براهنی

هیچ نظری موجود نیست: