۱۳.۱.۹۷

خداوندان اندیشه سیاسی جلد اول

سقراط آشکارا این موضوع را نشان داده بود که آن علم معمولی که مردم خود را صاحب آن می پندارند به واقع علم نیست، بلکه تنها تصورات یا معتقدات خود آنهاست که اشتباها به جای علم گرفته اند. به عبارت دیگر علمی که آنها مدعی داشتنش هستند بر پایه هایی محکم از ان گونه که بتواند در مقابل استدلال متین و استیضاح ماهرانه ی مخالفان مقاومت ورزند استوار نشده است. عقیده ی سقراط این بود که تنها علم و تنها دانایی بشر که می شود به حقیقت علمش نامید همان علم به جهل کامل خود بشر است.
*
عدالت در نظر افلاطون عبارت از نوعی استعداد و تمایل درونی است در انسان که جلو احساسات و انگیزه های شدید وی را که طالب منافع خصوصی هستند، می گیرد و بشر را از انجام کارهایی که ظاهرا به نفعش تمام می شوند ولی مورد نهی وجدانش هستند باز می دارد.
*
حکومت کردن چیزی جز تربیت کردن نیست و تربیت هم در مرحله ی آخر چیزی نیست جز پروراندن فضایلی در وجود اتباع کشور که به حکم طبیعت استعداد و آمادگی پذیرفتنش را دارند. از این رو است که افلاطون می گوید: انسان باید تمام این زحمات یعنی طرد شدن و تبعید شدن از جامعه را به جان و دل بپذیرد ولی هیچ گاه در مقابل قانونی که اجرا شدنش شهروندان کشور را به عناصری بد یا بدتر تبدیل می کند سر طاعت فرود نیاورد.
*
سقراط: همیشه چیزهایی دشوارند که خوب و مطلوبند.
*
سقراط: آن احساس خشن و نامساعد که خیلی ها نسبت به فلسفه احساس می کنند ناشی از وجود مدعیانی است که خود را فیلسوف می شمارند اینان ناخوانده وارد میدان جدل می شوند، اظهار نظرهای بیجا می کنند و همیشه در حال تنقید و عیب جویی از توده های مردم هستند .
*
سقراط: بعضی از استادان آموزش و پرورش به طور حتم در اشتباهند که می گویند آموزگار می تواند دانایی و معرفت را به روجی که قبلا از این مواهب عاری بوده است تزریق کند. حرف این گونه استادان به این می ماند که انسان مدعی وارد کردن قوه ی بینایی به چشم افراد نابینا گردد./ پ.ن: به شدت با این عقیده سقراط موافقم چرا که باید زمینه سازیی در خانواده انجام شده باشد یا خود فرد ظرفیت پذیرش دانایی و معرفف فطری و روشنگری را داشته باشد در غیر این صورت مثل کوبیدن میخ در سنگ است و اثر نمی کند حتی اگر اثر کند موقتی است و باز به تعصبات خود باز می گردد
*
وظیفه ی فلسفه به عقیده ی افلاطون این است که علم را جانشین اعتقاد سازد.
*
زیبایی اندام را با چشم می توان دید در حالیکه زیبایی روح نامرئی است.
*
انسان به الطبع جانوری سیاسی است و بنابراین موجودات انسانی حتی موقعی که احتیاج به کمک همدیگر ندارند باز مایلند که با هم و در کنار هم زندگی کنند و دلیل این تمایل چیزی جز این نیست که وجود منافع مشترک همه ی آنها را دور هم جمع می کند.

هیچ نظری موجود نیست: