۴.۱.۹۷

شعر بی دروغ شعر بی نقاب

خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می کند وقتی کار خود را مرور و اصلاح می کند وقتی در با شیوه ی کار یا هدف و ذوق خویش سخن می گوید، دیگر شاعر نیست منتقد است و کاری که می کند نقد است.
*
چخوف نویسنده ی روسی با نیشخندی معنی دار در این باب گفته است: نقادها مثل خرمگس هایی هستند که روی پیکر اسب می نشینند و او را نیش می زنند و از شخم کردن زمین باز می دارند. اسب پوست را بهم می کشد و دم تکان می دهد. خرمگس برای چه وزوز می کند؟ گویا می خواهد بگوید می دانید من هم زنده ام و می دانم چطور وزوز کنم.
*
چخوف: کسی که دهانش تلخ و مریض است آب زلال را هم تلخ می یابد.
*
کسانی که در میدان ابداع شکست خورده اند غالبا منتقد از کار در می آیند اما عقده ای که دارند آنها را وا می دارد تا هر اثر کامیاب را و یا هر اثری را که شاعر در آن نائل به همان هدف شده است که خودشان از عهده آن بر نیامده اند_ نقد کنند و دائم بر شاعران به هر بهانه ای بتازند.
*
فرق است بین استعداد که در فرمان انسانست با نبوغ که انسان در فرمان اوست.
*
منتقد حق ندارد که دائم سعی کند شاعر را به شکل خود یعنی به شکلی که می پسندد در آورد باید بکوشد تا او را چنانکه اوست و چنانکه هم او می خواهد، بشناسد و نشان دهد.
*
ادب در هر صورت متضمن نوعی تصور اشرافی و تفننی است حتی خود کلمه هم ریشه اش شاید از یک تصور اشرافی و تجملی خالی نباشد. در واقع ریشه ی آن را از ادب گرفته اند که مادبه از آن است یعنی دعوت و سور_و این نکته حاکی است از وجود مفهوم تجمل در ریشه ی آن.
*
انوری بیان می کند که چگونه برای ساختن یک قصیده تحمل زحمت می کرده و به قول خود صدبار به عقده در می شده است تا از عهده ی یک سخن به در می آمد.
*
لاموت نویسنده و نقاد فرانسوی قافیه را کاری می دانست مکانیک و مضحک بعلاوه شگف داشت از مسخرگی کار کسانیکه فنی اختراع کرده اند تا عمدا خود را در وضعی دچار کنند که نتوانند آنچه را می خواهند به درستی بیان کنند.
*
ولتر می گوید قافیه بنده ای بیش نیست و کاری ندارد جز اطاعت یعنی که نباید معنی فدای قافیه شود.
*
شوتسه یک تن از شاگردان کانت در رساله ای که راجع به قافیه نوشته است _سبب زیبایی قافیه را از اصل تعدد در وحدت نتیجه می گیرد.
*
ابولعتاهیه شعری سرود کسی گفتش در این نظم از قاعده ی عروض خارج شده ای. جواب داد من از عروض جلوترم. چون او معاصر بود
*
عراقی در بیان اینکه معنی آدمیت عشق است حکایتی منظوم دارد که از عطار گرفته است و مشهور است می گوید: واعظی بر منبر از عشق سخن می گفت مردی روستایی در آمد که خر خویش گم کرده ام واعظ از مجلسیان پرسید که آیا در میان شما کسی است که هرگز عاشق نشده باشد؟ یک تن برخاست که من هرگز عاشق نبوده ام واعظ روی به روستایی کرد که اینک خر، افسار بیار و ببر
*
یک شاعر انگلیسی می گوید زندگی است که هنر را تقلید می کند نه اینکه هنر زندگی را.
*
پل والری شاعر فرانسوی یکجا می گوید: اگر کسی از من بپرسد، اگر کسی این اندیشه به خاطرش راه بیابد_ چنانکه غالبا هم اتفاق می افتد  که من در فلان شعر می خواسته ام چه چیزی را بگویم جوابم این است که من هرگز نخواسته ام چیزی بگویم در واقع این نیت ساختن بوده است که آنچه را من گفته ام خواسته است.

*
هاینه شاعر آلمانی یک جا در مصیبت نامه اش کسی از دیوانه ای می پرسد خدا را می شناسی؟ می گوید چگونه او را نشناسم که به این روزم انداخته است.
*
یک فکر تازه همیشه برای خود حق حیات دارد اما وقتی بخواهد حق حیات فکرهای دیگر و راه های دیگر را نفی کند دیگر خود یک فکر تازه نیست یک بیماری کهنه است: vandalism
عبدالحسین زرین کوب

هیچ نظری موجود نیست: