۲۵.۱۱.۹۶

آسیای هفت سنگ

اسکندر به حکیم یونانی گفت: از من چیزی بخواه و این درویش واقعی یونانی که سایه ی اسب اسکندر بر سرش افتاده بود و می خواست از آفتاب استفاده کند در پاسخ گفت: تنها خواهش آنکه سایه ات را از سرم کم کنی.
*
نورعلی شه در اطراف ایران به گشت و سفر پرداخت و چند جا با مخالفت روحیانان روبرو شد چنانکه میرزا هدایت الله خراسانی دستور تراشیدن سر نورعلی شاه را داد و به او گفته بود این زلف های بلند را مثل موی بز برای چه گذاشته ای؟
مرشد می گوید پس آنها را مثل چه حیوانی کوتاه کنم؟
آخوند می گوید: مثل پشم میش.
درویش می گوید حالا پشمش بدان.
 فتحعلی شاه به اشاره ی روحانیان به سید ابوالمعالی فرمود: لعن نما نورعلیشاه را تا از کج بحث مردمان در امان باشی.آن جناب گفت نورعلیشاه مرکب از سه کلمه است کدام یک را می فرمایید تا لعن کنم؟ نور را علی را یا شاه را؟
*
از بسکه پدید آمده ویرانه در این شهر/یک جغد شده صاحب صد خانه در این شهر
*
وعظ رفت و واعظ از منبر فتاد/مجلس وعظش به محشر در فتاد
*
هم سیاست این سیاست پیشگان را در گرفت/ کشته شد هم مارگیر آخر به نیش مارها
*
به بی دولتی ور ببایست زیست/شبی تب، شبی مرگ، خوش دولتی است/سرحدی قهفرخی
*
از این دست استدم، زان دست دادم/ستم کردم، کَرَم نامش نهادم/محمدخان خور موجی
ابراهیم باستانی پاریزی

هیچ نظری موجود نیست: