۱۳.۱۱.۹۵

زائری زیر باران

همیشه فکر می کردم که زندگی رنگی دیگر دارد و آنچه در اطرافم می گذرد، فقط یک مسخره ی تکراری است. ولی حالا نه! حالا یادآوری تمام چیزهای بی ارزش که خارج از زندان دورم را گرفته بود، برایم لذت بخش شده بود.
*
آدم وقتی وقتی مرد تا بیست و چهار ساعت بعد سلول های مغزش از خونی که در خود دارند تغذیه می کنند و آدم به طور گنگ و مبهم، حتی سرازیر شدن توی قبر و همچنین محدود شدن توی لحد را احساس می کند.
*
خیلی چیزهای بی اهمیت برای زندگی ضرور است. مجموعه ای از چیزهای به ظاهر بی اهمیت، زندگی را تشکیل می دهد.زندگی یعنی همین.
*
ما فقیر بیچاره ها هستیم که مثل گوسفند قربونی هم تو عزا کشته می شیم هم تو عروسی.

هیچ نظری موجود نیست: