۲۶.۱۰.۹۵

هزار و یک شب

گفت: ای خاتون نام تو چیست؟
به پاسخ گفت:از کدام نام من پرسیدی؟
بازرگان گفت مگر دونام داری؟
گفت: نامی که از پیش داشتم نزهت الزمان بود، و اکنون مرا نام غصه ت الزمان است.
*
القصه در این زمانه ی با فرهنگ/ یک مرده بنام به که صد زنده به ننگ
*
نه کس بیارد روزی ز روزگارم یاد/ نه کس بگیرد روزی مرا به پیرامن
*
هر آن کس دل نمی سوزد بر این درد/خدایش هم برین آتش نشاند.
*
تو نیکویی کن اگر با تو کس بدی کرده/که نیکی تو سزای بدی او بکند.

هیچ نظری موجود نیست: