۱۵.۹.۹۵

دو شعر

نائله یوسفی


مثل آخرین قهرمان کتابی که
 ورقش برگشته، خسته ام
هیچ کس تعداد کشته های جنگی اش را نمی شمارد
و برای ستاره های روی شانه اش
 به افتخار کف نمی زند
قهرمان با کم ترین کشته ها
 بهترین پیروزی ها را از آن خود می سازد
می خواهد که سرنوشت او را از سر بنویسد،
این بار با شلیک جوهرهای آبی
و آخرین صفحه را سفید تمام کند
برای سخنانی که گفتنش
نه وجدانی را بیدار می کند
نه دن کیشوت ها را از عرصه بیرون می راند
با همه خستگی، قهرمان می ماند.

*
عاد کرده ایم از فاصله دوست بداریم
از فاصله ت
 دست تکان دهیم
آغوش هایمان را با باد در میان بگذاریم
برای بیان کلمات، پستچی را میانجی کنیم
بوسه هایمان را در ذهن مرور کنیم
برای گفتن "دوستت دارم"
به ساقه های سبز نرگس دخیل ببندیم
و هر گلی را بهانه کنیم
 از کوچه های یواشکی، خاطره بسازیم
عادت کرده ایم از دور بخواهیم
زیرا نزدیک شدن به عشق و رنجِ بی اعتنایی
اندوه را دو چندان می کند.

--

خورشید را به خاک می سپاریم 
و در انتظار سایه ایم،
بی آنکه نور را دوست بداریم.
 ریشه را می خشکانیم
 و برای گنجشک ها دلتنگی می کنیم
بی آنکه سبز باشیم
باران را لعن می کنیم 
و از همان آسمان بخشش می خواهیم
بی آنکه به محبتی پاسخ داده باشیم
عشق را ضعف دانسته،
فلسفه را از عشق جدا کرده،
بی آنکه دلی بدست آورده باشیم
حافظ ماند و شاخ نبات
ما خود همه انکاریم.
*





هیچ نظری موجود نیست: