۱۲.۹.۹۵

از کوچه ی رندان

کسی که بر قلب بیش از عقل اطمینان دارد می بایست به عقل و معرفت فلسفی با سوء ظن یک عارف نگریسته باشد.
*
نزد حافظ معرفت واقعی سرچشمه اش دل است که یک لطیفه معنوی است و حقیقت انسانیت هم همان است.
*
در آنچه به دل تعلق دارد چیزی که اهمیت دارد"وجدان" است.
*
اگر حافظ نشان مرد خدا را عاشقی می یابد از آن روست که وقتی دل با عشق آشنایی پیدا نکرده باشد، از "خودی" و "خودپرستی" جدا نشده است.
*
پاره ای از دوستداران امروزینه ی حافظ که گویی در وجود وی بیشتر، پندارهای دلاویز خویش را می پرستند دوست دارند از حافظ، تصویر یک روشنفکر "روز" را بسازند که هر چه را تعلق به سنت دارد رد می کند و هر چه را در حد ادراک او نباشد "نیست" می انگارد.
*
عرفان در نزد پاره ای امروزینگان نه فقط نوعی فعالیت ذهنی ضد منطق تلقی می شود بلکه در عین حال آن را نشانه ای از تاثیر پذیری و فعالیت گریزی شرقی تلقی می کنند در مقابل تاثیر گذاری و فعالیت گرایی غربی. اما این پندار بیشتر ناشی از نوعی عقده ی حقارت نفس است که مخصوصا کسانی را که در پرده ی پندار، برده ی پندار خویش مانده اند آزار می دهد و مخصوصا آنجا که می خواهد عرفان و تفکر عرفانی را همچون خط فاصلی بین شرق و غرب، بین دو فرهنگ انها تلقی کند به حقیقت گرفتار سوتفاهم دردناکی است. تفکر عرفانی در نوع خود بیش از هر چیز یک گونه تفکر فلسفی است که در غرب نیز ازجامعه ی یونانی گرفته تا نظام حیات اروپایی مجال تظاهر یافته است.

هیچ نظری موجود نیست: